داستان ترسناک_مکنده ها_پارت شش

 هر روز تلویزیون هولوگرافیک تصویر ورود گاتاس به اسکله ی لِکتوس را نشان می داد... چهار ستون سنگین سفینه آرام پایین می آمد و بعد سفینه بر روی پایه هایش آرام می گرفت و موتور آن منظم و پر نفس به کار خود ادامه می داد... و بعد تازه واردهای بیشتری از سفینه خارج می شدند.

مرتب یاد حرف های اِتشِنیا می افتادم و نگران این مساله بودم  که رشد جمعیت چه قدر افزایش یافته است. علاوه بر این مساله, به نظر می رسید نصف زنان لِکتوس حامله شده بودند. مامان عضو گروهی شده بود موسوم یه مادران چند قلوها. یک روز عصر که از جلسه ی گروه به خانه برگشت گفت:( این مرتبه جلسه لبریز از جمعیت بود.)

پدر که مشغول ضبط یک نامه ی صوتی بود مجبور شد دستگاه را خاموش کند و گفت:( جولی, این به خاطر پخش خبر حضور تو در این جلسات است. فراموش نکن که هنوز یک ستاره ی سینما هستی. همه آمده بودند تا تو را ببینند.)

مامان موافق این حرف نبود:( نمی دانم. کلی از آن ها, زن های با شکم هایی کاملا بر آمده بودند.)

فلیسا که همه جور مجله ی زیبایی دور و بر خودش پخش کرده بود از روی کاناپه نگاهی کرد و گفت:( احتمالا عین خودت حسابی خورده بودند.)

مامان زمزمه کرد:( هووم. خیلی هم مطمئن نیستم.)

پدر گفت:(خب, یک نامه ی اعتراض به نمایندگی آژانس املاک می فرستم. آن ها زمین های زیادی دراین اطراف فروخته اند. این جا دارد پر از همان جمعیتی می شود که ما از دستشان فراری شده بودیم. فکر می کنم ناگهان قیمت هایشان را خیلی کاهش داده اند. وگرنه چه جوری این همه آدم می توانند این جا زمین بخرند؟)

شگفت انگیز بود که اوضاع با این سرعت تغییر می کرد. هر طرف که نگاه می کردی, خانه های گنده سر برافراشته بودند. یک روز این جا فقط زمین خالی بود و صبح روز بعد یک خانه ی غول آسا ان جا سوار کرده بودند. جاده ها پر بود از کامیون های غولپیکری که خانه های پیش ساخته را حمل می کردند. خانه ها مثل اسباب بازی های لوگو بزرگی بودند که مرتب در کنار هم قرار می گرفتند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 16 بهمن 1395 | 18:53 | نويسنده : رومینا هاشمیان |